زبان های ایرانی
زبانهای ایرانی
زبانهای ایرانی یکی از شاخههای زبانهای هندوایرانی از خانواده بزرگ زبانهای هندواروپایی را تشکیل میدهد. منظور از اصطلاح زبانهای ایرانی یا زبانهای ایرانیتبار، گروهی از زبانها است که همگی ریشه در یک زبان باستانی به نام زبان نیا-ایرانی داشتهاند و به معنی زبانهای مرتبط با واحد سیاسی کشور امروزی ایران نیست.

زبان های ایرانی یک ریشه مشترک باستانی دارد و به گویش های مختلف و هر گویش به لهجه های مختلف استعمال می شود. این زبان ها از آرامی باستان بسیار وام گرفته است. بعضی از گویش های زبان ایرانی به خاطر تفاوتهای ظاهری در نحوه استفاده از عبارات و ترکیب ها، امروزه خود به عنوان یک زبان نام برده می شوند.
مهمترین زبانها و گویش های ایرانی امروزی عبارتند از: فارسی (پارسی ، دری، یا تاجیکی)، مازنی، کردی، پشتو، بلوچی، لری، لکی، زازاکی، گیلکی، تالشی، تاتی و آسی
امروزه زبانهای ایرانی بیشتر با خطهای عربی، لاتین، و سیریلیک نوشته میشوند. زبانهای ایرانی با زبان عربی و زبانهای ترکی تاثیر متقابل بسیاری داشتهاند.
زبانهای ایرانی بیشتر در کشورها و مناطق ایران، افغانستان، تاجیکستان، باختر پاکستان، کردستان ترکیه، کردستان عراق، و بخشهایی از آسیای میانه و قفقاز روایی دارد.
سه زبان از زبانهای ایرانی به عنوان زبان رسمی هم اکنون در چهار کشور استفاده میشود. این زبانها عبارت اند از فارسی در ایران و تاجیکستان، فارسی و پشتو در افغانستان و کردی در عراق.
براورد میشود که امروزه حدود ۱۵۰ تا ۲۰۰ میلیون تن به زبانهای ایرانی سخن بگویند. بنیاد تابستانی زبانشناسی (SIL International) در سال ۱۳۸۴ برآورد کردهاست که امروزه به حدود ۸۷ گونه از زبانهای ایرانی سخن گفته میشود؛ که شمار سخنوران بزرگترین این زبانها به طور تخمینی عبارتند از: فارسی (۱۱۰ میلیون تن)، پشتو (۴۱ - ۶۰ میلیون تن) ، لری (۱۰ میلیون تن)،تبری و گیلکی (7 میلیون تن) ، کردی (۲۵ میلیون تن)، و بلوچی (۷ میلیون تن).
پیشینه
دوره باستان که از آغاز تا انقراض شاهنشاهی هخامنشی، تقریباً از سده بیستم تا حدود چهارم و سوم پیش از میلاد را دربرمیگیرد. از زبانهای ایرانی باستان چهار زبان آن شناخته شدهاست: مادی، سکایی، اوستایی و پارسی باستان . از زبان مادی و سکایی که یکی در غرب ایران و منطقه فرمان روایی ماد و دیگری در شمال، از مرزهای چین تا دریای سیاه، از جمله بین اقوام پارت و ساکنان سغد، رایج بوده، تنها کلمات و عباراتی در آثار دیگران برجای ماندهاست. اما از زبانهای اوِستایی و پارسی باستان مدارک بسیار در دست است. زبان اوِستایی، گویش مردم اطراف دریاچه هامون در سیستان بوده و زرتشت کتاب خود را به این زبان نوشتهاست.
پارسی باستان زبان مادری و زبان میهن اصلی خانواده و دودمان هخامنشی بودهاست. نخستین شواهد نوشتاری از این زبان، سنگنبشته بیستون است که تاریخ آن به قرن ششم پیش از میلاد برمی گردد. درهمین زمان لهجههای دیگر ایرانی باستان نیز وجود داشته که پا به پای چهار زبان مهم دوران باستان مراحل تکاملی را میپیمودهاست، مانند زبانهای بلخی، سغدی، پارتی و خوارزمی.
زبانهای ایرانی به سه دسته تقسیم میشوند:
زبانهای ایرانی باستان
زبانهای ایرانی میانه
زبانهای ایرانی نو (شرقی و غربی)
این دستهبندی مطلقاً از لحاظ زمانی نیست، بلکه از نظر زبانشناسی هم هست.
ایرانی باستان
زبان نیاایرانی نیای مستقیم این دسته از زبانهای ایرانی است.
از جمله زبانهای این دسته عبارتاند از زبانهای اوستایی (که بیشتر از طریق متون اوستا به ما رسیده است)، فارسی باستان (که بیشتر از طریق کتیبههای هخامنشی به ما رسیده است)، سکایی باستان، و مادی (که فقط چند واژهٔ آن، آن هم از طریق چند وامواژه در فارسی باستان و چند واژهٔ ذکر شده در منابع یونانی به ما رسیده است).
ایرانی نو
زبانهای ایرانی نو به دو دسته بخش میشوند:
شرقی
غربی
زبانهای ایرانی نو با این که اساساً در ایران، افغانستان و تاجیکستان متمرکز شدهاند اما حقیقتاً گستره جغرافیایی بسیار وسیع تری را در بر میگیرند شامل مناطقی در قفقاز، آسیای میانه، ترکستان چین، پامیر، ترکیه، سوریه، عراق و شبه قاره هند.
زبانهای ایرانیتبار شرقی
نمونه زبانهای شرقی ایرانی تبار اینها هستند:
پشتو
آسی
زبانهای پامیری
پاشایی
یغنابی
زبانهای ایرانیتبار غربی
زبانهای ایرانی تبار غربی به دو گروه دسته بندی میشوند:
گروه شمال غربی:
این گروه شامل زبانها و گویشهای آذری باستان، تفرشی، خوانساری، آرانی، بیدگُلی، گَزی، دری زرتشتی، سیوندی ، تبری ( مازندرانی )، کردی، گیلکی ، تالشی ، زازا-گورانی، پارتی، ، سمنانی، تاتی و بلوچی میباشد.
گروه جنوب غربی:
این گروه شامل زبانها و گویشهای فارسی/پارسی، فارسی نو، تاتی قفقاز، لاری، لری و بختیاری میباشد.
رسمالخط
زبانهای ایرانی دارای رسمالخطهای گوناگون هستند. از جمله خط میخی (در مورد پارسی باستان)؛ خط آرامی (در مورد نخستین کتیبههای پارسی میانه، پارتی، سغدی، و خوارزمی)؛ دو نوع خط سریانی، سطرنجیلی (در مورد پارسی میانه، پارتی، یاختری، سغدی و فارسی نو) و نستوری (سغدی مسیحی و فارسی نو)؛ خط عبری (در مورد فارسی نو و لهجههای محلی)؛ خط عربی (در مورد فارسی نو، خوارزمی، کُردی، پشتو و بلوچی)؛ خط براهمی (در مورد خُتَنی، تُمْشُقی و سغدی)؛ خط یونانی (در مورد باختری)؛ خط سیریلیک (در مورد اُسِتی و تاجیکی) و خط لاتین (در مورد کُردی و اُسِتی).
زبان پارسی میانه
زبان پارسی میانه، زبان پارسیگ یا زبان پهلوی (پهلویک) نیای مستقیم زبان پارسی امروزی است. پهلوی در معنای عام و نه چندان دقیق به زبانها و مخصوصا خطهای رایج دورههای اشکانی و ساسانی اطلاق میشود و محدود به ایالات نبودهاست. پهلوی یا پارسی میانه شکلی از زبان پارسی است که واسطهٔ مستقیم میان پارسی باستان و پارسی امروزی است. به عبارت دیگر پارسی امروزی شکل تحولیافتهتر از خود زبان پارسی میانهاست. پارسی میانه زبان ارتباطی مشترک در تمامی شاهنشاهی ساسانی بود پارسی میانه یکی از زبانهای ایرانی است که بنا به تعریف از اوایل دوران اشکانی نخست در جنوب غربی ایران و سپس در زمان ساسانیان به عنوان زبان رسمی همه امپراطوری ایران تا صدر اسلام رواج میداشتهاست. خاستگاه این زبان که فرزند پارسی باستان به حساب میآید پارس بود. در دوران اشکانیان پارسی میانه زبانی محلی بود و از پهلوی اشکانی تأثیراتی پذیرفت تا اینکه در زمان ساسانیان زبان رسمی شاهنشاهی شد. کتیبهها و اسناد ساسانیان و بسیاری از کتابها به این زبان نوشته میشد. با برافتادن ساسانیان و تا چند سده پس از اسلام همچنان تولید اثر به این زبان ادامه داشت. گرچه عملاً زبانی نیممرده بهشمار میآمد.
این زبان یا یکی از گویشها یا زبانهای بسیار نزدیک به آن، پس از تحول و آمیختگی با لهجهها، گویشها و زبانهای خویشاوند دور و نزدیک و همچنین واردشدن وامواژهها، پارسی نو را به وجود آوردهاست. بنا بر این جای تعجب نیست که شباهتهای فراوان چه از نظر واژگانی و چه از نظر دستوری میان این دو زبان وجود دارد. در واقع تحولی که از پارسی باستان تا پارسی میانه اتفاق افتادهاست بسیار بزرگتر از تحولیاست که از پارسی میانه تا پارسی نو رخ دادهاست.
گویش مردمان گز (برخوار و میمه)،گیلان،نهاوند، بروجرد، ملایر، تویسرکان، کازرون و گیو با پارسی میانه نزدیکی دارد. این زبان همواره از دیدگاه دستوری و واژگانی با گویشهای محلی نواحی پارس نزدیکی داشتهاست.
نام زبان
در متنهای نوشته شده به خود زبان فارسی میانه نام این زبان Pārsīg آمده که به معنای «زبان منسوب به قوم پارس» است. این زبان رفتهرفته و بهطور طبیعی دگرگونیهایی به خود دید و در نتیجۀ این دگرگونیها بعدها تبدیل به زبانی شد که پارسی یا فارسی یا پارسی دری نام داشت. تبدیل شدن خود واژهٔ پارسیگ به پارسی هم از جملهٔ همین دگرگونیهای طبیعی زبان یادشده بوده است؛ یعنی در این فرایندِ دگرگونی -گهای پایان واژه میافتادهاند. بنابراین، در دورههای آغازین پس از اسلام، هم زبان فارسی میانه و هم زبان فارسی نو نزد گویشورانشان یک نام داشتند، یعنی پارسیـ(ـگ) یا فارسی (برای نمونه در نوشتههای دانشمند پارسی نِرْیُسَنْگْ، در شاهنامه و همینطور در نوشتههای عربها و ایرانیان عربینویس شاهد چُنین کاربردی هستیم). از این رو، مردمانی که اکنون به زبان فارسی نو سخن میگفتند به دلیلی (که در پی میآید) به فارسی میانه یا همان پارسیگ باید نام دیگری میدادند تا این دو از هم بازشناخته شوند. زبان فارسی میانه را در متنهای کهن فارسی نو پهلوی و در متنهای کهن عربی فهلوی نامیدهاند. قدیمترین مأخذی که در آن زبان فارسی میانه پهلوی نامیده شده روایت جاحظ (متوفّی به سال ۲۵۵ هـ ق) است. بنابراین، پهلوی نامیدن زبان فارسی میانه دستکم از سدهٔ سوم هجری رایج بوده است. دلیل به کار رفتن اصطلاح پهلوی برای نامیدن صورت کهن زبان پارسی آن بود که در سدههای آغازین پس از اسلام واژهٔ پهلوی دربردارندهٔ این معنیها نیز شده بوده: «ایرانی (در معنای کلی واژه)» و «قدیمی (البته نه هر قدیمی، بلکه راه و رسم ایرانی قدیمی، که در در شاهنانه بیشتر به این معنی برمیخوریم)» حتّی این واژه هالهای از معناهای گوناگونی چون «اشرافی»، «باستانی»، «باشکوه» و ... یافته بوده که بازتاب آن را در شاهنامه میبینیم . بنابر این، زبانی که یادآور آیینها و دورههای کهن ایران بود به سادگی میتوانست زبان پهلوی نامیده شود. شایان یادآوری است که پَهْلَوی، پَهْلَوانی، فَهْلَوی و یا شکل عربیشدهٔ آن بَهْلَوی، به زبانها و قومهای دیگری چون گویشهای ایرانی شمال غربی نیز گفته شده است.
اما واژهٔ پَهْلَوی در اصل به چه معنایی بوده؟ این واژه در اصل به معنای «نسبتدادهشده به پَهْلَو (یا همان پارت)» است. پَهْلَو از دورهٔ هخامنشی به بعد نام یکی از استانهای شمال شرقی ایران بوده. نام این استان در سنگنوشتههای هخامنشی -Parθava آمده است. واژهٔ -Parθava با تبدیلهایِ بسیار رایجِ θ به h و r به l و نیز قلب جایگاه این دو در واژه، به Pahlaw بدل شده است. در دورهٔ ساسانی زبان رایج در استان پَهْلَو (یعنی همان استان پارت) را Pahlawīg یا Pahlawānīg مینامیدند. به سخن دیگر، پهلوی یا پهلوانی در اصل نام زبان دیگری بوده که با زبان فارسی میانه فرق دارد و امروزه آن را در کتابهای زبانشناسانه پهلوی اشکانی یا پارتی مینامند.
گویا نخستین بار کارل هِرمان زالِمانْ (به روسی: Karl Germanovitsh Zaleman) نام فارسی میانه (به آلمانی: Mittelpersisch) را برای این زبان به کار برده است. امروزه هم همچنان اصطلاحهایی چون پهلوی ساسانی و پهلوی برای نامیدن فارسی میانه به کار میرود. البته منظور از پهلوی بیشتر گونهٔ خاصی از فارسی میانهاست که در کتابهای زردشتی به کار رفتهاست.
پس از اسلام
با آنکه نام زبان و خط پهلوی از دیوانهای کارگزاران عرب در ایران برافتاد، اما خط و زبان پهلوی در میان ایرانیان غیرمسلمان و مسلمان تا حدود سده پنجم کم و بیش رواج داشت چنانکه در برخی از نواحی ایران سنگنگارههای سازهها را به خط پهلوی یا بخط کوفی و پهلوی هر دو مینوشتند مانند کتیبه برج لاجیم نزدیک زیراب در مازندران که از سده پنجم هجری و یک خط آن به پهلوی و خط دیگر آن به کوفی است. این برج مقبره کیا ابوالفوارس شهریار بوده و در تاریخ ۴۱۳ بنا شدهاست. برج دیگری هم نزدیک برج لاجیم است که ظاهراً در آغاز سده پنجم بنا شده و کتیبه آن به خط کوفی و پهلوی است. برج رادکان نزدیک بندرگز نیز از همین گونه برجهای آرامگاهی و دارای دو سنگنوشته کوفی و پارسی میانه است.
در سده چهارم و پنجم بسیاری از ایرانیان به خط و زبان پارسی میانه آشنایی داشتند. گردآورندگان شاهنامه ابومنصوری و مترجمان شماری از دفترهای پهلوی به پارسی در همین دوره رسالاتی از پهلوی مانند یادگار زریران و کارنامه اردشیر بابکان و داستان بهرام گور و پندنامه بزرگمهر بختگان و گزارش شترنگ و دیگر نوشتهها را به پارسی دری و به خط پارسی بازنویسی کرده و جزو شاهنامه قرارداده بودند. نفوذ زبان پارسی میانه در این بازگفتهها به اندازهای بود که پس از نظم آن ها به پارسی بهوسیله دقیقی و فردوسی هم نزدیکی فراوانی میان آنها با اصل پهلوی هریک مشهود است.
در میانههای سده پنجم یکی از کتابهای مشهور که گویا اصل آن از دوره اشکانی بودهاست یعنی ویس و رامین از متن پهلوی به پارسی گردانده شد و سپس به همت فخرالدین اسعد گرگانی به نظم پارسی درآمد و در این منظومه تأثیر لغتها و ترکیبهای پهلوی بسیار دیده میشود.
آشنایی شاعران و نویسندگان ایران با متون پهلوی و نقل آنها به پارسی تا سده هفتم هم ادامه داشتهاست چنانکه در همین روزگار یکی از شاعران نامدار بنام زراتشت بهرام پژدو کتاب ارداویرافنامه را از پهلوی به شعر پارسی درآورد. این شواهد نشانگر آن است که آشنایی ایرانیان با خط و زبان پهلوی ساسانی با فروپاشی حکومت ساسانی یکباره از میان نرفت بلکه تا دیرگاه ادامهداشت.
آثار پارسی میانه
آثاری که از این زبان باقیماندهاند دو دستهاند. آثار کتیبهای و آثار کتابی. این آثار بعضاً با خطوط متفاوت ولی خویشاوند نوشته شدهاند. آثار پارسی میانه شامل سکهنوشتههای شاهان ساسانی، کتیبهها، آثار مکتوب عصر ساسانی و سه سده نخست هجری و متون مانوی میشود که به الفباهای نسبتاً متفاوت نوشتهشدهاند. برخی از آثار کتابی پارسی میانه تاریخی و ادبی هستند اما عمده مطالب را آثار دینی زرتشتی دربر گرفتهاند. پس از فروپاشی حکومت ساسانی و فتح ایرانشهر بدست مسلمانان حجاز شمار زیادی از آثار زبان پهلوی که در دانشگاه گندی شاپور یا سایر نقاط ایران در دست بود به زبان عربی ترجمه شد. این آثار عمدتاً نسخه اصلی پهلوی آن از میان رفتهاست. داستانهای هزار و یک شب, سیرالملوک، ادب الکبیر، کلیله و دمنه, سندبادنامه و شماری اثر علمی و تحقیقی از این دسته هستند. از آثار کتابی مهم عصر ساسانی به زبان پارسی میانه که بدست ما رسیده نیز میتوان به کارنامه اردشیر بابکان, شاپورگان مانی اشاره کرد. عمده متون بجای مانده در قرون نخست اسلامی نوشته شده با این وجود احتمالاً بسیاری از آنها تحریر آثار دوره ساسانی بودهاند. از مهمترین آثار متاخر پارسی میانه میتوان به آثار پرحجمی مانند بندهشن, دینکرد, شایست نشایست, گزیدههای زادسپرم, دادستان دینی و شکندگمانیک وزار اشاره کرد.
آثار زند و پازند
در اواخر دوره ساسانی بویژه برای مقابله با ترویج عقاید مزدکی متون اوستا به زبان پارسی میانه برگردانده شد. اگرچه تمامی بخشهای قدیمی اوستا امروزه در دست نیست اما تا حد زیادی از آنها باقیمانده. این متون پارسی میانه ترجمه مستقیم متون اوستایی نیستند بلکه ترجمه تفسیری آنها بشمار میآیند. در دوره ساسانی شمار کسانی که زبان اوستایی را میفهمیدند چندان زیاد نبود چرا که زبان اوستایی در آن دوره زبانی مرده بشمار میرفت. متون پازند که بعدها ایجاد شد نگارش این تفاسیر و سایر کتابهای پارسی میانه به الفبای دین دبیره یا همان خط اوستایی هستند که از آنجا که آسانتر بود برای نگارش بکار گرفتهشد.
سنگنبشتههای پارسی میانه
به جز کتابها و آثاری که در الگوی زیر ذکر شده، پارهنوشتهها و سنگنوشتههای پراکندهای نیز از پارسی میانه در نقاط گوناگون به جای ماندهاست. این سنگنوشتهها شامل آثار مکتوب شاهان نخستین ساسانی و وزرا و ملازمان نزدیک آنها میباشد. الفبای بکار گرفته شده در این آثار با الفبای کتابت اندکی تفاوت داشته و به خط پهلوی اشکانی نزدیک بودهاست. این کتیبهها بیشتر در پارس, کرمانشاه, کردستان عراق و آذربایجان و حمص سوریه واقع شدهاند. همچنین در دوره اسلامی نیز کتیبه نویسی پهلوی رایج بود و در برخی مناطق شمال ایران کتیبههای اسلامی دارای خط پهلوی نیز بودهاند مانند برج لاجیم.
برای نمونه ۲۵ سنگنوشتهٔ کوچک به خط پیوسته پهلوی در باروی شهر دربند قفقاز کشف شده بود و اخیراً باستانشناسان شش کتیبه دیگر به پارسی میانه نیز در آنجا پیدا کردند. این سی و یک کتیبه نام سنگتراشان یا کسانی را ذکر میکند که به نوعی در کشیدن دیوار سهم داشتند.
دستور زبان
نام
نام به پارسی و پهلوی (نام) خوانده میشود. و از نظر دستوری پهلوی با پارسی دری اختلاف زیادی ندارد.
۱-مفرد و جمع
مفرد و جمع برای جانداران (آن) هست مانند= مرتم(مردم) مرتمان(مردمان) درخت درختان
martōm
و برای جامدات(ایها) نیز میباشد
Kōstak=ناحیه
Kōstakīhā= نواحی
۲- اسم جمع نیز چون اسم جمع در پارسی دری است
(اسم جمع اسمی است که در ظاهر یکی است اما شامل گروهی است)
Spāhسپاه=
۳-معرفه و نکره
علامت معرفه در نکره (ی) است که در انتهای اسم میآید و ای حرف همان حرفی است که در پارسی دری بنام (یای وحدت) نامیده میشود.
Mart = Mart-ē
۴- اسم عام و خاص هیچ تفاوتی با پارسی دری ندارد
۵- صفت فاعلی و صیغهٔ مبالغه و اسم فاعل و اسم مفعول با ریشههای زمان حال یا گذشته فعل و پسوند بشرح زیر ساخته میشود:
از ریشه زمان حال (صیغه امر) و پسوند کار
Hāmōč=آموز
Hāmōčkar=آموزگار
از صیغه امر و پسوند آک
Dān= دان
DāNāk=دانا
شما میتوانید ببینید در اینگونه موارد حرف ک در زبان پارسی حذف شدهاست و فقط در چند مورد مثل خوراک و پوشاک باقیماندهاست.
از صیغه امر و پسوند آن
RAW=رو
Rawān=روان
از صیغه امر و پسوند اندک
Zīv= زی
Zīvandak=زنده
Frōš=فروش
Frōšandak= فروشنده
از ریشه گذشته و پسوند آر
Mēnēt= اندیشید
Mēnētār= اندیشمند
که به معنی اندیشه هست در واژه هخامنش نیزدیده میشود Mēn جا دارد اینجا بگویم که کلمه
با پسوند ایستان
Tāp=گرم
Tāpīstān=تابستان
صفت
صفت در زبان پهلوی سه حالت دارد: مطلق، برتر، برترین
نشانهٔ صفت برتر (-تر) و صفت برترین (-توم) است.
Vočurg=بزرگ
Vočurgtar-tum =بزرگ و بزرگترین
برای ساختن صفت عالی از پسوند (ایست) استفاده میشود
گاهی نیز با تغییر در اصل واژه صفت عالی میسازند که فعلآ از آن میگذریم برای مقایسه دو صفت از دو حرف اضافه (کو) و (هَچ) بهره میبرند.
Nēst ērān-štr hač xvaš-tar gēvāk-ē
نیست ایران-شتر هَچ خوشتر گیواکِ
جائی خوشتر از ایرنشهر نیست.
از اسم مانند پارسی دری صفت میسازند
Zar=زر
Zarrēn= زرین
صفت و موصوف و مضافٌالیه نیز با واسطه (ī) بجای کسره پارسی میآید.
Xvarāsān ī kōstak
خواراسان(خراسان) کسته(سو سمت)
در گذشته و کلماتی مانند خواهر خوراک... خوانده میشد
گاهی اوقات صفت پیش از فعل بیاید در این صورت حرف اضافه میشود
Hu-frayān=هو فریان فریان خوب گرمایی که در تن انسان و گوسفند است
نسبت
با پسوندهای زیر نسبت ساخته میشود.
(Ān īh īk)
mart īh= مردی
āsōrīk=آسوری
پسوند (ایک) همانست که هنوز در واژه تاری= تاریک وجود دارد
ابری پدید نی و کوفی نی بگرفت ماه و گشت جهان تاری
و نیز همین پسوند است که در زبانهای اروپائی هنوز بر قرار است مانند دموکراتیک دموکراسی یا اتم اتمیک.
پسوند (ایه) در پارسی بصورت (ای) در آمده است و همانست که در واژه مردی دیده میشود.
اما پسوند انتساب محل یا انتساب فرزند به پدر همان (آن) است که در پهلوی بسیار بکار میرود.
Pākān ī artaxšēr= اردشیر بابکان(اردشیر پسر بابک)
این واژه در واژههای بسیاری بویؤه در نام شهرها و روستاها هنوز جاری است مثل گیلان یعنی محل منسوب قوم گیل.
قید
قید نیز به شیوه گونه گون ساخته میشود و از آنجملهاست:
با اضافه کردن (ایها) به اسم و بعضی صفات
Dāt=قانون
Dātīhā= قانونی
این پسوند (ایها) برای ساختن قید هنوز بکار میرود:
یکی در واژه تنها که پیش از این به صورت تنیها بودهاست یعنی یک تنه یا یک تنانه
دیگر در قید نزدیکیها و زودیها و دیریها نیز در زبان امروزی میبایست جاری باشد.نزدیکیها به معنی همین نزدیکیها و زودیها به همین زودی.......
در زبان نیشابوری نیز دو صورت دیگر از قید بر جای مانده و آن دو قید (تشنگی) و (گرسنگی) است که بصورت (توشنیا= تشنگیها) گوسنیا گرسنگیها) این پسوند (ایا) بجای (ایها) در کردی نیز در واژهی تنیا بمعنی هنوز جاری است که در زبان تبری بگونهٔ (تنیا در آمدهاست
با افزودن
ē n
rāst= راست
Rāstēn راستین =
ضمیر(کلمه ایست که جای فاعل میآید در شوند تکرار آن)
ضمایر غیر متصل
Man=من
To=تو
Oy= او
Amah= ما (ما در دزفول بصورت (آمو)، در بختیاری و لری به شکل ایما و در سنندج و سردشت و بانه بصورت (ایمه). در مهاباد و پیرانشهر به صورت (أمه)و در گیلکی وتالشی وتاتی امه و در گویش لارستانی همان اما گفته میشود)
šma & šmah= شما
ōyšān= ایشان
ضمایر متصل درست همانند پارسی است. (م ت ش......)
ضمیر نسبی
یک نوع ضمیر دیگر در زبان پهلوی هست که موارد استعمال آن نیز بسیار است و بن ضمیر را که بجای همهٔ ضمایر در موارد بسیار زیاد بکار میرود ضمیر نسبی نا میده میشود که با حرف (ای کوتاه) نشان میدهند میدانیم که در زبانهای لاتین ضمایر بر حسب قرارگیری در جمله و نوع کار برد تغییر میکنند
مثلآ در انگلیسی (ای) در حالت مفعولی و اضافی و ملکی بصورت (می ماین) در میآید.
در زبانهای پارسی باستان و اوستایی این ضمایر بصورت (اَدَم) و (اَزِم) بودهاست و در پهلوی و اشکانی بصورت (از) بکار میرفتهاست.
ضمایر متصل به این حروف میچسبند:
۱-(بی –به- اگر- او-و – کا گاهیمه هنکامیکه- کو که کجا چه برای اینکه- چه- چنانچه- اوم و مرا و من- کاش وقتیکه او را- چهات- اذَگ آنگاه پس از آن انگاش – بهاش- اگرت- تاک شان تاشان تا آنها را)
در جملههایی که در آینده خواهد آمد میبینید که ضمیر متصل باین حرف ربط چسبیده ولی اسم یا واژهای که ضمیر متعلق به آنست بصورت آزاد آمدهاست اما در اینجا به یک مثال بسنده میکنیم:
Hast rāst man abāg mēnīšn agar-at
هست راست من اباگ منیشن اگرَت
اگر اندیشهات با من راست است
این جمله را با شعری از سعدی مقایسه میکنیم
اگرت سعادتی هست که زنده دل بمیری به حیاتی اوفتادی که در آن فنا نباشد
Humta-Huxta-Xvarašta
۲-به ضمیر نسبی (ای) آن کس که – که- انکه-
Bud rāst did i-m xvamn hān
بود راست دید ای-م خوومن هان
آن خوابی که دیدم راست بود
که در این جمله ضمیر نسبی (ای) چسبیدهاست اما در جمله زبان پارسی ضمیر بعنوان شناسه به فعل دیدن چسبیدهاست.
۳-به ضمیر (کی) کدام که
ضمیر اشاره (این – آن- او)
ضمیر او جمع میشود ایشان
ضمایر استفهامی (کی-که- چه- چی – کدام-)
ضمایر مشترک (خود- خویش- خویشتن---که از ضمیر خویش و اسم تن میآید)
زبانهای ایرانی یکی از شاخههای زبانهای هندوایرانی از خانواده بزرگ زبانهای هندواروپایی را تشکیل میدهد. منظور از اصطلاح زبانهای ایرانی یا زبانهای ایرانیتبار، گروهی از زبانها است که همگی ریشه در یک زبان باستانی به نام زبان نیا-ایرانی داشتهاند و به معنی زبانهای مرتبط با واحد سیاسی کشور امروزی ایران نیست.

زبان های ایرانی یک ریشه مشترک باستانی دارد و به گویش های مختلف و هر گویش به لهجه های مختلف استعمال می شود. این زبان ها از آرامی باستان بسیار وام گرفته است. بعضی از گویش های زبان ایرانی به خاطر تفاوتهای ظاهری در نحوه استفاده از عبارات و ترکیب ها، امروزه خود به عنوان یک زبان نام برده می شوند.
مهمترین زبانها و گویش های ایرانی امروزی عبارتند از: فارسی (پارسی ، دری، یا تاجیکی)، مازنی، کردی، پشتو، بلوچی، لری، لکی، زازاکی، گیلکی، تالشی، تاتی و آسی
امروزه زبانهای ایرانی بیشتر با خطهای عربی، لاتین، و سیریلیک نوشته میشوند. زبانهای ایرانی با زبان عربی و زبانهای ترکی تاثیر متقابل بسیاری داشتهاند.
زبانهای ایرانی بیشتر در کشورها و مناطق ایران، افغانستان، تاجیکستان، باختر پاکستان، کردستان ترکیه، کردستان عراق، و بخشهایی از آسیای میانه و قفقاز روایی دارد.
سه زبان از زبانهای ایرانی به عنوان زبان رسمی هم اکنون در چهار کشور استفاده میشود. این زبانها عبارت اند از فارسی در ایران و تاجیکستان، فارسی و پشتو در افغانستان و کردی در عراق.
براورد میشود که امروزه حدود ۱۵۰ تا ۲۰۰ میلیون تن به زبانهای ایرانی سخن بگویند. بنیاد تابستانی زبانشناسی (SIL International) در سال ۱۳۸۴ برآورد کردهاست که امروزه به حدود ۸۷ گونه از زبانهای ایرانی سخن گفته میشود؛ که شمار سخنوران بزرگترین این زبانها به طور تخمینی عبارتند از: فارسی (۱۱۰ میلیون تن)، پشتو (۴۱ - ۶۰ میلیون تن) ، لری (۱۰ میلیون تن)،تبری و گیلکی (7 میلیون تن) ، کردی (۲۵ میلیون تن)، و بلوچی (۷ میلیون تن).
پیشینه
دوره باستان که از آغاز تا انقراض شاهنشاهی هخامنشی، تقریباً از سده بیستم تا حدود چهارم و سوم پیش از میلاد را دربرمیگیرد. از زبانهای ایرانی باستان چهار زبان آن شناخته شدهاست: مادی، سکایی، اوستایی و پارسی باستان . از زبان مادی و سکایی که یکی در غرب ایران و منطقه فرمان روایی ماد و دیگری در شمال، از مرزهای چین تا دریای سیاه، از جمله بین اقوام پارت و ساکنان سغد، رایج بوده، تنها کلمات و عباراتی در آثار دیگران برجای ماندهاست. اما از زبانهای اوِستایی و پارسی باستان مدارک بسیار در دست است. زبان اوِستایی، گویش مردم اطراف دریاچه هامون در سیستان بوده و زرتشت کتاب خود را به این زبان نوشتهاست.
پارسی باستان زبان مادری و زبان میهن اصلی خانواده و دودمان هخامنشی بودهاست. نخستین شواهد نوشتاری از این زبان، سنگنبشته بیستون است که تاریخ آن به قرن ششم پیش از میلاد برمی گردد. درهمین زمان لهجههای دیگر ایرانی باستان نیز وجود داشته که پا به پای چهار زبان مهم دوران باستان مراحل تکاملی را میپیمودهاست، مانند زبانهای بلخی، سغدی، پارتی و خوارزمی.
زبانهای ایرانی به سه دسته تقسیم میشوند:
زبانهای ایرانی باستان
زبانهای ایرانی میانه
زبانهای ایرانی نو (شرقی و غربی)
این دستهبندی مطلقاً از لحاظ زمانی نیست، بلکه از نظر زبانشناسی هم هست.
ایرانی باستان
زبان نیاایرانی نیای مستقیم این دسته از زبانهای ایرانی است.
از جمله زبانهای این دسته عبارتاند از زبانهای اوستایی (که بیشتر از طریق متون اوستا به ما رسیده است)، فارسی باستان (که بیشتر از طریق کتیبههای هخامنشی به ما رسیده است)، سکایی باستان، و مادی (که فقط چند واژهٔ آن، آن هم از طریق چند وامواژه در فارسی باستان و چند واژهٔ ذکر شده در منابع یونانی به ما رسیده است).
ایرانی نو
زبانهای ایرانی نو به دو دسته بخش میشوند:
شرقی
غربی
زبانهای ایرانی نو با این که اساساً در ایران، افغانستان و تاجیکستان متمرکز شدهاند اما حقیقتاً گستره جغرافیایی بسیار وسیع تری را در بر میگیرند شامل مناطقی در قفقاز، آسیای میانه، ترکستان چین، پامیر، ترکیه، سوریه، عراق و شبه قاره هند.
زبانهای ایرانیتبار شرقی
نمونه زبانهای شرقی ایرانی تبار اینها هستند:
پشتو
آسی
زبانهای پامیری
پاشایی
یغنابی
زبانهای ایرانیتبار غربی
زبانهای ایرانی تبار غربی به دو گروه دسته بندی میشوند:
گروه شمال غربی:
این گروه شامل زبانها و گویشهای آذری باستان، تفرشی، خوانساری، آرانی، بیدگُلی، گَزی، دری زرتشتی، سیوندی ، تبری ( مازندرانی )، کردی، گیلکی ، تالشی ، زازا-گورانی، پارتی، ، سمنانی، تاتی و بلوچی میباشد.
گروه جنوب غربی:
این گروه شامل زبانها و گویشهای فارسی/پارسی، فارسی نو، تاتی قفقاز، لاری، لری و بختیاری میباشد.
رسمالخط
زبانهای ایرانی دارای رسمالخطهای گوناگون هستند. از جمله خط میخی (در مورد پارسی باستان)؛ خط آرامی (در مورد نخستین کتیبههای پارسی میانه، پارتی، سغدی، و خوارزمی)؛ دو نوع خط سریانی، سطرنجیلی (در مورد پارسی میانه، پارتی، یاختری، سغدی و فارسی نو) و نستوری (سغدی مسیحی و فارسی نو)؛ خط عبری (در مورد فارسی نو و لهجههای محلی)؛ خط عربی (در مورد فارسی نو، خوارزمی، کُردی، پشتو و بلوچی)؛ خط براهمی (در مورد خُتَنی، تُمْشُقی و سغدی)؛ خط یونانی (در مورد باختری)؛ خط سیریلیک (در مورد اُسِتی و تاجیکی) و خط لاتین (در مورد کُردی و اُسِتی).
زبان پارسی میانه
زبان پارسی میانه، زبان پارسیگ یا زبان پهلوی (پهلویک) نیای مستقیم زبان پارسی امروزی است. پهلوی در معنای عام و نه چندان دقیق به زبانها و مخصوصا خطهای رایج دورههای اشکانی و ساسانی اطلاق میشود و محدود به ایالات نبودهاست. پهلوی یا پارسی میانه شکلی از زبان پارسی است که واسطهٔ مستقیم میان پارسی باستان و پارسی امروزی است. به عبارت دیگر پارسی امروزی شکل تحولیافتهتر از خود زبان پارسی میانهاست. پارسی میانه زبان ارتباطی مشترک در تمامی شاهنشاهی ساسانی بود پارسی میانه یکی از زبانهای ایرانی است که بنا به تعریف از اوایل دوران اشکانی نخست در جنوب غربی ایران و سپس در زمان ساسانیان به عنوان زبان رسمی همه امپراطوری ایران تا صدر اسلام رواج میداشتهاست. خاستگاه این زبان که فرزند پارسی باستان به حساب میآید پارس بود. در دوران اشکانیان پارسی میانه زبانی محلی بود و از پهلوی اشکانی تأثیراتی پذیرفت تا اینکه در زمان ساسانیان زبان رسمی شاهنشاهی شد. کتیبهها و اسناد ساسانیان و بسیاری از کتابها به این زبان نوشته میشد. با برافتادن ساسانیان و تا چند سده پس از اسلام همچنان تولید اثر به این زبان ادامه داشت. گرچه عملاً زبانی نیممرده بهشمار میآمد.
این زبان یا یکی از گویشها یا زبانهای بسیار نزدیک به آن، پس از تحول و آمیختگی با لهجهها، گویشها و زبانهای خویشاوند دور و نزدیک و همچنین واردشدن وامواژهها، پارسی نو را به وجود آوردهاست. بنا بر این جای تعجب نیست که شباهتهای فراوان چه از نظر واژگانی و چه از نظر دستوری میان این دو زبان وجود دارد. در واقع تحولی که از پارسی باستان تا پارسی میانه اتفاق افتادهاست بسیار بزرگتر از تحولیاست که از پارسی میانه تا پارسی نو رخ دادهاست.
گویش مردمان گز (برخوار و میمه)،گیلان،نهاوند، بروجرد، ملایر، تویسرکان، کازرون و گیو با پارسی میانه نزدیکی دارد. این زبان همواره از دیدگاه دستوری و واژگانی با گویشهای محلی نواحی پارس نزدیکی داشتهاست.
نام زبان
در متنهای نوشته شده به خود زبان فارسی میانه نام این زبان Pārsīg آمده که به معنای «زبان منسوب به قوم پارس» است. این زبان رفتهرفته و بهطور طبیعی دگرگونیهایی به خود دید و در نتیجۀ این دگرگونیها بعدها تبدیل به زبانی شد که پارسی یا فارسی یا پارسی دری نام داشت. تبدیل شدن خود واژهٔ پارسیگ به پارسی هم از جملهٔ همین دگرگونیهای طبیعی زبان یادشده بوده است؛ یعنی در این فرایندِ دگرگونی -گهای پایان واژه میافتادهاند. بنابراین، در دورههای آغازین پس از اسلام، هم زبان فارسی میانه و هم زبان فارسی نو نزد گویشورانشان یک نام داشتند، یعنی پارسیـ(ـگ) یا فارسی (برای نمونه در نوشتههای دانشمند پارسی نِرْیُسَنْگْ، در شاهنامه و همینطور در نوشتههای عربها و ایرانیان عربینویس شاهد چُنین کاربردی هستیم). از این رو، مردمانی که اکنون به زبان فارسی نو سخن میگفتند به دلیلی (که در پی میآید) به فارسی میانه یا همان پارسیگ باید نام دیگری میدادند تا این دو از هم بازشناخته شوند. زبان فارسی میانه را در متنهای کهن فارسی نو پهلوی و در متنهای کهن عربی فهلوی نامیدهاند. قدیمترین مأخذی که در آن زبان فارسی میانه پهلوی نامیده شده روایت جاحظ (متوفّی به سال ۲۵۵ هـ ق) است. بنابراین، پهلوی نامیدن زبان فارسی میانه دستکم از سدهٔ سوم هجری رایج بوده است. دلیل به کار رفتن اصطلاح پهلوی برای نامیدن صورت کهن زبان پارسی آن بود که در سدههای آغازین پس از اسلام واژهٔ پهلوی دربردارندهٔ این معنیها نیز شده بوده: «ایرانی (در معنای کلی واژه)» و «قدیمی (البته نه هر قدیمی، بلکه راه و رسم ایرانی قدیمی، که در در شاهنانه بیشتر به این معنی برمیخوریم)» حتّی این واژه هالهای از معناهای گوناگونی چون «اشرافی»، «باستانی»، «باشکوه» و ... یافته بوده که بازتاب آن را در شاهنامه میبینیم . بنابر این، زبانی که یادآور آیینها و دورههای کهن ایران بود به سادگی میتوانست زبان پهلوی نامیده شود. شایان یادآوری است که پَهْلَوی، پَهْلَوانی، فَهْلَوی و یا شکل عربیشدهٔ آن بَهْلَوی، به زبانها و قومهای دیگری چون گویشهای ایرانی شمال غربی نیز گفته شده است.
اما واژهٔ پَهْلَوی در اصل به چه معنایی بوده؟ این واژه در اصل به معنای «نسبتدادهشده به پَهْلَو (یا همان پارت)» است. پَهْلَو از دورهٔ هخامنشی به بعد نام یکی از استانهای شمال شرقی ایران بوده. نام این استان در سنگنوشتههای هخامنشی -Parθava آمده است. واژهٔ -Parθava با تبدیلهایِ بسیار رایجِ θ به h و r به l و نیز قلب جایگاه این دو در واژه، به Pahlaw بدل شده است. در دورهٔ ساسانی زبان رایج در استان پَهْلَو (یعنی همان استان پارت) را Pahlawīg یا Pahlawānīg مینامیدند. به سخن دیگر، پهلوی یا پهلوانی در اصل نام زبان دیگری بوده که با زبان فارسی میانه فرق دارد و امروزه آن را در کتابهای زبانشناسانه پهلوی اشکانی یا پارتی مینامند.
گویا نخستین بار کارل هِرمان زالِمانْ (به روسی: Karl Germanovitsh Zaleman) نام فارسی میانه (به آلمانی: Mittelpersisch) را برای این زبان به کار برده است. امروزه هم همچنان اصطلاحهایی چون پهلوی ساسانی و پهلوی برای نامیدن فارسی میانه به کار میرود. البته منظور از پهلوی بیشتر گونهٔ خاصی از فارسی میانهاست که در کتابهای زردشتی به کار رفتهاست.
پس از اسلام
با آنکه نام زبان و خط پهلوی از دیوانهای کارگزاران عرب در ایران برافتاد، اما خط و زبان پهلوی در میان ایرانیان غیرمسلمان و مسلمان تا حدود سده پنجم کم و بیش رواج داشت چنانکه در برخی از نواحی ایران سنگنگارههای سازهها را به خط پهلوی یا بخط کوفی و پهلوی هر دو مینوشتند مانند کتیبه برج لاجیم نزدیک زیراب در مازندران که از سده پنجم هجری و یک خط آن به پهلوی و خط دیگر آن به کوفی است. این برج مقبره کیا ابوالفوارس شهریار بوده و در تاریخ ۴۱۳ بنا شدهاست. برج دیگری هم نزدیک برج لاجیم است که ظاهراً در آغاز سده پنجم بنا شده و کتیبه آن به خط کوفی و پهلوی است. برج رادکان نزدیک بندرگز نیز از همین گونه برجهای آرامگاهی و دارای دو سنگنوشته کوفی و پارسی میانه است.
در سده چهارم و پنجم بسیاری از ایرانیان به خط و زبان پارسی میانه آشنایی داشتند. گردآورندگان شاهنامه ابومنصوری و مترجمان شماری از دفترهای پهلوی به پارسی در همین دوره رسالاتی از پهلوی مانند یادگار زریران و کارنامه اردشیر بابکان و داستان بهرام گور و پندنامه بزرگمهر بختگان و گزارش شترنگ و دیگر نوشتهها را به پارسی دری و به خط پارسی بازنویسی کرده و جزو شاهنامه قرارداده بودند. نفوذ زبان پارسی میانه در این بازگفتهها به اندازهای بود که پس از نظم آن ها به پارسی بهوسیله دقیقی و فردوسی هم نزدیکی فراوانی میان آنها با اصل پهلوی هریک مشهود است.
در میانههای سده پنجم یکی از کتابهای مشهور که گویا اصل آن از دوره اشکانی بودهاست یعنی ویس و رامین از متن پهلوی به پارسی گردانده شد و سپس به همت فخرالدین اسعد گرگانی به نظم پارسی درآمد و در این منظومه تأثیر لغتها و ترکیبهای پهلوی بسیار دیده میشود.
آشنایی شاعران و نویسندگان ایران با متون پهلوی و نقل آنها به پارسی تا سده هفتم هم ادامه داشتهاست چنانکه در همین روزگار یکی از شاعران نامدار بنام زراتشت بهرام پژدو کتاب ارداویرافنامه را از پهلوی به شعر پارسی درآورد. این شواهد نشانگر آن است که آشنایی ایرانیان با خط و زبان پهلوی ساسانی با فروپاشی حکومت ساسانی یکباره از میان نرفت بلکه تا دیرگاه ادامهداشت.
آثار پارسی میانه
آثاری که از این زبان باقیماندهاند دو دستهاند. آثار کتیبهای و آثار کتابی. این آثار بعضاً با خطوط متفاوت ولی خویشاوند نوشته شدهاند. آثار پارسی میانه شامل سکهنوشتههای شاهان ساسانی، کتیبهها، آثار مکتوب عصر ساسانی و سه سده نخست هجری و متون مانوی میشود که به الفباهای نسبتاً متفاوت نوشتهشدهاند. برخی از آثار کتابی پارسی میانه تاریخی و ادبی هستند اما عمده مطالب را آثار دینی زرتشتی دربر گرفتهاند. پس از فروپاشی حکومت ساسانی و فتح ایرانشهر بدست مسلمانان حجاز شمار زیادی از آثار زبان پهلوی که در دانشگاه گندی شاپور یا سایر نقاط ایران در دست بود به زبان عربی ترجمه شد. این آثار عمدتاً نسخه اصلی پهلوی آن از میان رفتهاست. داستانهای هزار و یک شب, سیرالملوک، ادب الکبیر، کلیله و دمنه, سندبادنامه و شماری اثر علمی و تحقیقی از این دسته هستند. از آثار کتابی مهم عصر ساسانی به زبان پارسی میانه که بدست ما رسیده نیز میتوان به کارنامه اردشیر بابکان, شاپورگان مانی اشاره کرد. عمده متون بجای مانده در قرون نخست اسلامی نوشته شده با این وجود احتمالاً بسیاری از آنها تحریر آثار دوره ساسانی بودهاند. از مهمترین آثار متاخر پارسی میانه میتوان به آثار پرحجمی مانند بندهشن, دینکرد, شایست نشایست, گزیدههای زادسپرم, دادستان دینی و شکندگمانیک وزار اشاره کرد.
آثار زند و پازند
در اواخر دوره ساسانی بویژه برای مقابله با ترویج عقاید مزدکی متون اوستا به زبان پارسی میانه برگردانده شد. اگرچه تمامی بخشهای قدیمی اوستا امروزه در دست نیست اما تا حد زیادی از آنها باقیمانده. این متون پارسی میانه ترجمه مستقیم متون اوستایی نیستند بلکه ترجمه تفسیری آنها بشمار میآیند. در دوره ساسانی شمار کسانی که زبان اوستایی را میفهمیدند چندان زیاد نبود چرا که زبان اوستایی در آن دوره زبانی مرده بشمار میرفت. متون پازند که بعدها ایجاد شد نگارش این تفاسیر و سایر کتابهای پارسی میانه به الفبای دین دبیره یا همان خط اوستایی هستند که از آنجا که آسانتر بود برای نگارش بکار گرفتهشد.
سنگنبشتههای پارسی میانه
به جز کتابها و آثاری که در الگوی زیر ذکر شده، پارهنوشتهها و سنگنوشتههای پراکندهای نیز از پارسی میانه در نقاط گوناگون به جای ماندهاست. این سنگنوشتهها شامل آثار مکتوب شاهان نخستین ساسانی و وزرا و ملازمان نزدیک آنها میباشد. الفبای بکار گرفته شده در این آثار با الفبای کتابت اندکی تفاوت داشته و به خط پهلوی اشکانی نزدیک بودهاست. این کتیبهها بیشتر در پارس, کرمانشاه, کردستان عراق و آذربایجان و حمص سوریه واقع شدهاند. همچنین در دوره اسلامی نیز کتیبه نویسی پهلوی رایج بود و در برخی مناطق شمال ایران کتیبههای اسلامی دارای خط پهلوی نیز بودهاند مانند برج لاجیم.
برای نمونه ۲۵ سنگنوشتهٔ کوچک به خط پیوسته پهلوی در باروی شهر دربند قفقاز کشف شده بود و اخیراً باستانشناسان شش کتیبه دیگر به پارسی میانه نیز در آنجا پیدا کردند. این سی و یک کتیبه نام سنگتراشان یا کسانی را ذکر میکند که به نوعی در کشیدن دیوار سهم داشتند.
دستور زبان
نام
نام به پارسی و پهلوی (نام) خوانده میشود. و از نظر دستوری پهلوی با پارسی دری اختلاف زیادی ندارد.
۱-مفرد و جمع
مفرد و جمع برای جانداران (آن) هست مانند= مرتم(مردم) مرتمان(مردمان) درخت درختان
martōm
و برای جامدات(ایها) نیز میباشد
Kōstak=ناحیه
Kōstakīhā= نواحی
۲- اسم جمع نیز چون اسم جمع در پارسی دری است
(اسم جمع اسمی است که در ظاهر یکی است اما شامل گروهی است)
Spāhسپاه=
۳-معرفه و نکره
علامت معرفه در نکره (ی) است که در انتهای اسم میآید و ای حرف همان حرفی است که در پارسی دری بنام (یای وحدت) نامیده میشود.
Mart = Mart-ē
۴- اسم عام و خاص هیچ تفاوتی با پارسی دری ندارد
۵- صفت فاعلی و صیغهٔ مبالغه و اسم فاعل و اسم مفعول با ریشههای زمان حال یا گذشته فعل و پسوند بشرح زیر ساخته میشود:
از ریشه زمان حال (صیغه امر) و پسوند کار
Hāmōč=آموز
Hāmōčkar=آموزگار
از صیغه امر و پسوند آک
Dān= دان
DāNāk=دانا
شما میتوانید ببینید در اینگونه موارد حرف ک در زبان پارسی حذف شدهاست و فقط در چند مورد مثل خوراک و پوشاک باقیماندهاست.
از صیغه امر و پسوند آن
RAW=رو
Rawān=روان
از صیغه امر و پسوند اندک
Zīv= زی
Zīvandak=زنده
Frōš=فروش
Frōšandak= فروشنده
از ریشه گذشته و پسوند آر
Mēnēt= اندیشید
Mēnētār= اندیشمند
که به معنی اندیشه هست در واژه هخامنش نیزدیده میشود Mēn جا دارد اینجا بگویم که کلمه
با پسوند ایستان
Tāp=گرم
Tāpīstān=تابستان
صفت
صفت در زبان پهلوی سه حالت دارد: مطلق، برتر، برترین
نشانهٔ صفت برتر (-تر) و صفت برترین (-توم) است.
Vočurg=بزرگ
Vočurgtar-tum =بزرگ و بزرگترین
برای ساختن صفت عالی از پسوند (ایست) استفاده میشود
گاهی نیز با تغییر در اصل واژه صفت عالی میسازند که فعلآ از آن میگذریم برای مقایسه دو صفت از دو حرف اضافه (کو) و (هَچ) بهره میبرند.
Nēst ērān-štr hač xvaš-tar gēvāk-ē
نیست ایران-شتر هَچ خوشتر گیواکِ
جائی خوشتر از ایرنشهر نیست.
از اسم مانند پارسی دری صفت میسازند
Zar=زر
Zarrēn= زرین
صفت و موصوف و مضافٌالیه نیز با واسطه (ī) بجای کسره پارسی میآید.
Xvarāsān ī kōstak
خواراسان(خراسان) کسته(سو سمت)
در گذشته و کلماتی مانند خواهر خوراک... خوانده میشد
گاهی اوقات صفت پیش از فعل بیاید در این صورت حرف اضافه میشود
Hu-frayān=هو فریان فریان خوب گرمایی که در تن انسان و گوسفند است
نسبت
با پسوندهای زیر نسبت ساخته میشود.
(Ān īh īk)
mart īh= مردی
āsōrīk=آسوری
پسوند (ایک) همانست که هنوز در واژه تاری= تاریک وجود دارد
ابری پدید نی و کوفی نی بگرفت ماه و گشت جهان تاری
و نیز همین پسوند است که در زبانهای اروپائی هنوز بر قرار است مانند دموکراتیک دموکراسی یا اتم اتمیک.
پسوند (ایه) در پارسی بصورت (ای) در آمده است و همانست که در واژه مردی دیده میشود.
اما پسوند انتساب محل یا انتساب فرزند به پدر همان (آن) است که در پهلوی بسیار بکار میرود.
Pākān ī artaxšēr= اردشیر بابکان(اردشیر پسر بابک)
این واژه در واژههای بسیاری بویؤه در نام شهرها و روستاها هنوز جاری است مثل گیلان یعنی محل منسوب قوم گیل.
قید
قید نیز به شیوه گونه گون ساخته میشود و از آنجملهاست:
با اضافه کردن (ایها) به اسم و بعضی صفات
Dāt=قانون
Dātīhā= قانونی
این پسوند (ایها) برای ساختن قید هنوز بکار میرود:
یکی در واژه تنها که پیش از این به صورت تنیها بودهاست یعنی یک تنه یا یک تنانه
دیگر در قید نزدیکیها و زودیها و دیریها نیز در زبان امروزی میبایست جاری باشد.نزدیکیها به معنی همین نزدیکیها و زودیها به همین زودی.......
در زبان نیشابوری نیز دو صورت دیگر از قید بر جای مانده و آن دو قید (تشنگی) و (گرسنگی) است که بصورت (توشنیا= تشنگیها) گوسنیا گرسنگیها) این پسوند (ایا) بجای (ایها) در کردی نیز در واژهی تنیا بمعنی هنوز جاری است که در زبان تبری بگونهٔ (تنیا در آمدهاست
با افزودن
ē n
rāst= راست
Rāstēn راستین =
ضمیر(کلمه ایست که جای فاعل میآید در شوند تکرار آن)
ضمایر غیر متصل
Man=من
To=تو
Oy= او
Amah= ما (ما در دزفول بصورت (آمو)، در بختیاری و لری به شکل ایما و در سنندج و سردشت و بانه بصورت (ایمه). در مهاباد و پیرانشهر به صورت (أمه)و در گیلکی وتالشی وتاتی امه و در گویش لارستانی همان اما گفته میشود)
šma & šmah= شما
ōyšān= ایشان
ضمایر متصل درست همانند پارسی است. (م ت ش......)
ضمیر نسبی
یک نوع ضمیر دیگر در زبان پهلوی هست که موارد استعمال آن نیز بسیار است و بن ضمیر را که بجای همهٔ ضمایر در موارد بسیار زیاد بکار میرود ضمیر نسبی نا میده میشود که با حرف (ای کوتاه) نشان میدهند میدانیم که در زبانهای لاتین ضمایر بر حسب قرارگیری در جمله و نوع کار برد تغییر میکنند
مثلآ در انگلیسی (ای) در حالت مفعولی و اضافی و ملکی بصورت (می ماین) در میآید.
در زبانهای پارسی باستان و اوستایی این ضمایر بصورت (اَدَم) و (اَزِم) بودهاست و در پهلوی و اشکانی بصورت (از) بکار میرفتهاست.
ضمایر متصل به این حروف میچسبند:
۱-(بی –به- اگر- او-و – کا گاهیمه هنکامیکه- کو که کجا چه برای اینکه- چه- چنانچه- اوم و مرا و من- کاش وقتیکه او را- چهات- اذَگ آنگاه پس از آن انگاش – بهاش- اگرت- تاک شان تاشان تا آنها را)
در جملههایی که در آینده خواهد آمد میبینید که ضمیر متصل باین حرف ربط چسبیده ولی اسم یا واژهای که ضمیر متعلق به آنست بصورت آزاد آمدهاست اما در اینجا به یک مثال بسنده میکنیم:
Hast rāst man abāg mēnīšn agar-at
هست راست من اباگ منیشن اگرَت
اگر اندیشهات با من راست است
این جمله را با شعری از سعدی مقایسه میکنیم
اگرت سعادتی هست که زنده دل بمیری به حیاتی اوفتادی که در آن فنا نباشد
Humta-Huxta-Xvarašta
۲-به ضمیر نسبی (ای) آن کس که – که- انکه-
Bud rāst did i-m xvamn hān
بود راست دید ای-م خوومن هان
آن خوابی که دیدم راست بود
که در این جمله ضمیر نسبی (ای) چسبیدهاست اما در جمله زبان پارسی ضمیر بعنوان شناسه به فعل دیدن چسبیدهاست.
۳-به ضمیر (کی) کدام که
ضمیر اشاره (این – آن- او)
ضمیر او جمع میشود ایشان
ضمایر استفهامی (کی-که- چه- چی – کدام-)
ضمایر مشترک (خود- خویش- خویشتن---که از ضمیر خویش و اسم تن میآید)
قطبنما
قُطبنما وسیلهای برای تعیین جهت و جهتیابی. این وسیله با استفاده از میدان مغناطیسی زمین جهت قطب شمال را نشان میدهد که در حقیقت شمال مغناطیسی زمین است؛ که با شمال حقیقی مقداری فاصله دارد. زاویه بین شمال حقیقی و شمال مغناطیسی، میل مغناطیسی نامیده می شود. امروزه برای تعیین شمال حقیقی از قطبنماهای پیشرفتهتری مانند قطبنمای ژیروسکوپی استفاده میشود.
تأثیرات جاذبههای مغناطیسی موضعی (فلز و الکتریسیته)

هر گاه قطبنما در نزدیکی اشیای آهنی یا فولادی و یا منابع الکتریکی قرار گرفته باشد، عقربهاش از جهت قطب مقداری منحرف میشود، که به آن انحراف مغناطیسی میگویند. کلاً به همراه داشتن اشیایی از جنس آهن یا انواع مشابه آن می تواند باعث اختلال در حرکت عقربه شود. حتی وجود یک گیره کاغذ روی نقشه ممکن است مساله ساز شود. بنابراین، هنگام استفاده از قطبنما باید مطمئن شویم که از اشیای انحرافدهنده آن، بهطور کلی دور است. همچنین احتمال تأثیرگذاری جاذبههای مغناطیسی موجود در خاک نیز وجود دارد، که بسیار نادر است.
در جدول زیر حداقل فاصلهی وسایل مختلف از قطبنما -برای اینکه قطبنما شمال مغناطیسی را به درستی نشان دهد- آمده است:
اشیا فاصله
خطوط برق فشار قوی 55 متر
کامیون و اتومبیل 10 متر
خطوط تلفن 10 متر
ابزار الکتریکی و مکانیکی 2 متر
کلاهکها و اشیاء کوچک فلزی 2/1 متر
قطبنمای پیشرفته
قطبنماهای پیشرفته که بیشتر در صنایع مخابرات و امور نظامی به کار برده میشوند، مجهز به سلولهای شبنما هستند که حتی در تاریکی شب عمل جهتنمایی را صورت دهند. این نوع قطبنماها در دوربینهای دو چشمی نظامی، تانکها، نفربرها و حتی در ساختمان برخی خودروهای پیشرفته نیز به کار می رود. از قطب نماهای پیشرفته در اندازه گیری طول جغرافیایی و عرض جغرافیاییِ محل نیز استفاده میکنند که در نقشهخوانی، پیادهسازی عملیات نظامی، دیدهبانی در مناطق جنگی و ... نقش تعیینکننده دارند.
قطب نمای M1
ساختمان قطب نماي M1
1 – دستگيره يا شصتي : حلقه اي است كه در انتهاي قطب نما قرار دارد و براي نگهداشتن قطب نما به حالت تراز در موقع استفاده بكار مي رود.
2 – درب قطب نما : درپوشي است آلومينيومي كه در وسط آن تار موئي قرار دارد و كاربرد تارموئي مانند مگسك اسلحه است و دو سر تار موئي دو نقطه فسفري (شبنما) وجود دارد و در موقع كار شبانه از آن استفاده مي شود .در حاشيه درب قطب نما خط كشي تعبيه شده است و بر اساس مقياس 000/50 : 1 بر مبناي كيلومتر مدرج شده است.
3 – تيغه نشانه روي و عدسي چشمي : تيغه ايست كه بالاي آن شكاف كوچكي همانند شكاف درجه اسلحه است و با زاويه 45 درجه نسبت به صفحه مدرج قرار ميگيرد و در موقع گرا گرفتن با كمك تار موئي بكار مي رود. در اين حال توسط عدسي چشمي كه در وسط تيغه تعبيه شده اعداد مربوط به گراي هدف نشانه روي شده قرائت مي شود. خواباندن تيغه بر روي صفحه قطب نما سبب قفل شدن صفحه مدرج مي شود.
4 – بدنه : كليه اجزاي قطب نما در داخل بدنه كه از جنس آلومينيوم است قرار دارد. در كنار اين محفظه خط كشي تعبيه شده كه با باز شدن كامل درب قطب نما ، خط كشي قطب نما را كامل ميكند.
5 – طوقه كار در شب : طوقه متحركي است كه جداره خارجي آن دندانه دار است و تعداد 120 دندانه دارد اين دندانه ها با زائده اي در كنار قطب نما در تماس است كه به هنگام چرخش تق تق صدا ميدهد و هر تقه برابر 3 درجه است . بر روي صفحه طوقه يك خط و يك نقطه فسفري مشاهده مي شود كه در موقع كار در شب از آن استفاده ميشود.(زاويه بين خط و نقطه 45 درجه و 15 تقه است)
6 – صفحه ثابت : در زير طوقه كار درشب صفحه شيشه اي ثابتي قرار دارد كه روي آن يك خط سياه بنام شاخص تعبيه شده . اين خط درست در امتداد شكاف تيغه نشانه روي و تار موئي قرار دارد كه در موقع گرا گرفتن هر عددي زير شاخص باشد گراي آن امتداد است.
7 – صفحه مدرّج : صفحه ايست لغزنده كه عقربه مغناطيسي روي آن نقش بسته است .بر روي اين صفحه دو گونه تقسيم بندي وجود دارد.
الف : تقسيم بندي داخلي كه برحسب درجه صورت گرفته و به رنگ قرمز ميباشد كه به ازاي هر 5 درجه علامت گذاري وهر 20 درجه عددگذاري شده است.(محيط دايره به 360 قسمت مساوي تقسيم شده و زاويه بين دو شعاع دايره كه يك قسمت را فرا گرفته است ، يك درجه نام دارد).
ب : تقسيم بندي خارجي كه برحسب ميليم غربي و برنگ سياه است كه به ازاي هر 20 ميليم علامت گذاري و هر هر 200 ميليم عددگذاري شده است ولي دو صفر سمت راست آن اعداد بمنظور اختصار حذف شده است.(در اين تقسيم بندي محيط دايره به 6400 قسمت تقسيم شده كه هر قسمت آنرا يك ميليم گويند).
شمال
شُمال (شِمال هم تلفظ شده) یا آپا یا اَپاختَر، یکی از چهار جهت اصلی است.
در نقشهها جهت شمال را همیشه به سوی بالای نقشه نشان میدهند.
پیرامون واژه
شمال واژهای عربی و فارسی آن آپا یا اَپاختَر است.در زبان پارسی میانه، خشکیهای شمال غربی کره زمین را وُروبَرشت و خشکیهای شمال شرقی را وُروژَرشت مینامیدند.در بُندَهِش آمده که برای هر جهت اصلی یک سپاهبد گمارده شده و سپاهبد شمال، ستاره هفتاورنگ (محتملاً نگهبان شمال) است.
در زبان
در سند املاک از شمال قیدی ساخته میشود به صورت «شمالاً». (نمونه: این مکان شمالاً به زمین فروشنده محدود است.) به افراد و چیزهای منسوب به شمال، شمالی یا شمالیه (نمونه: بلاد شمالیه) گفته میشود. در ادبیات شمالیپیکران به معنی ستارگانی است که از شمال طلوع میکنند.به منطقه بالای مدار قطب شمال در فارسی شمالگان گفته میشود.
باختر
باختر یا غَرب یکی از چهار جهت اصلی در جغرافیا است که در نقشهها معمولاً در سمت چپ نقشه است. باختر محل فروشدن یا غروب خورشید و بنابراین جهت مخالف گردش زمین است. به هنگام ناوبری برای رفتن به سوی باختر باید سمت قطبنما را روی °۲۷۰ قرار داد.
کاربرد امروزی
لغتنامههایی که مشخصاً به فارسی امروز میپردازند دربارهٔ واژهٔ «باختر» چنین آوردهاند:
فرهنگ معاصر فارسی (صدری افشار و دیگران:۱۳۸۱) «باختر» را ادبی میداند و به مدخل غرب (که مفصلتر است) ارجاع میدهد.
فرهنگ روز سخن (انوری:۱۳۸۳) «باختر» را «مغرب» (که باز مدخل مفصلتری است) معنی میکند.
با توجه به این که هر دوی این فرهنگها مدخل مفصلتری تحت «مغرب» یا «غرب» دارند، به نظر میرسد که باید فرض کرد واژهٔ «باختر» به نظر این فرهنگنویسان از واژههای «غرب» و «مغرب» مهجورتر است.
کاربرد قدیمیتر
«باختر» در ادبیات فارسی به معنی شمال و شرق هم استفاده میشده است.
در لغتنامه دهخدا دو مدخل برای «باختر» وجود دارد: یکی به عنوان جهت جغرافیایی و دیگری به عنوان سرزمین باکتریا (بلخ). در مورد مدخل اول (که موضوع این صفحه است)، برای معنی شمال (برای این کلمه)، تنها به اوستا اشاره شده است (و برای آن نیز باختر را با واژهٔ اوستایی «اپاختر» - apãxtar - یعنی آنطرفتر یکی گرفته است).
در بعضی از مثالهایی که از متون قدیمی فارسی برای این کلمه آورده شده است، باختر متضاد خاور است. همچنین در جایی (به نقل از شرفنامهٔ منیری) اشاره شده است:
«تحقیق آنست که باختر مخفف با اختر است و اختر ماه و آفتاب هر دو را گویند پس باختر مشرق و مغرب را توان گفت ازین جهت متقدمین بر هر دو معنی این لفظ را استعمال کردهاند لیکن خوار به معنی خور بیشتر آمده از این جهت خاور به معنی مشرق بیشتر استفاده میشود ...»
در یکی از پاورقیهای مربوط به این کلمه نیز آمده است:
«شاید اختلافاتیکه در معنی باختر روی داده از باختریان (بلخ) باشد که مردم در همسایگی جنوب او، او را شمال و در شمال جنوب، و در مغرب مشرق و در مشرق مغرب مینامیدهاند.»
در نمونههایی از اشعار شاعران فارسیزبان (از فردوسی و ناصرخسرو گرفته تا خاقانی و نظامی و سعدی)، باختر به معنای مغرب بهکار رفته است
. البته مثالهایی نیز از کاربرد عکس آن وجود دارد (در اشعار فرخی و عنصری و سوزنی و دو بیت در بعضی از نسخ شاهنامه).
خاور
خاوَر واژهای پارسی برابر با شرق عربی است. در جغرافیا، خاور امروزه به معنی شرق، یکی از چهار جهت اصلی، است.
کاربردهای قدیمی
البته در اصل خاور در زبان پارسی بازماندهٔ واژهٔ خوربران یا «خوروران» (جای بردن خورشید، جای غروب خورشید) یعنی غرب است.
در پارسی به شرق «خوراسان» (که همین نام را روی استان خراسان گذاشتند زیرا شرق ایران بزرگ بود) و به شمال «اپاختر» (واژهٔ امروزی باختر نیز که به غرب گویند بازماندهٔ اپاختر است) گویند.
فرهنگ فارسی عمید و لغتنامه دهخدا این را تایید میکند. مثلاً در بیتی از رودکی، «مهر دیدم بامدادان چون بتافت، از خراسان سوی خاور میشتافت» یا در بیتی از خاقانی «چون پخت نان زرین اندر تنور مشرق، افتاد قرص سیمین اندر دهان خاور» به معنی اصیلش آمدهاست.
خاور در بعضی از لغتنامههای قدیمیتر، از جمله برهان قاطع و آنندراج، به هر دو معنی ذکر شده است.
جنوب
«نیمروز» تغییر مسیری به این صفحه است. برای کاربردهای دیگر نیمروز (ابهامزدایی) را ببینید.جنوب یا نیمروز یکی از چهار جهت اصلی است. جنوب نقطه مقابل شمال است و ۹۰ درجه با خاور و باختر اختلاف جهت دارد. بطور قراردادی در نقشهها، نقطه یا جهت پایینی نقشه را جنوب مینامند.
جهتیابی
جهتیابی، یافتن جهتهای جغرافیایی است. جهتیابی در بسیاری از موارد کاربرد دارد. برای نمونه وقتی در کوهستان، جنگل، دشت یا بیابان گم شدهباشید، با دانستن جهتهای جغرافیایی، میتوانید به مکان مورد نظرتان برسید. یکی از استفادههای مسلمانان از جهتیابی، یافتن قبله برای نماز خواندن و ذبح حیوانات است. کوهنوردان، نظامیان، جنگلبانان و... هم به دانستن روشهای جهتیابی نیازمندند.
هرچند امروزه با وسایلی مانند قطبنما یا سامانه موقعیتیاب جهانی (جیپیاس) میتوان به راحتی و با دقت بسیار زیاد جهت جغرافیایی را مشخص کرد، در نبود ابزار، دانستن روشهای دیگر جهتیابی مفید و کاراست.
جهتهای اصلی و فرعی
اگر رو به شمال بایستیم، سمت راست مشرق (شرق، خاور)، سمت چپ مغرب (غرب، باختر) و پشت سر جنوب است. این چهار جهت را جهتهای اصلی مینامند. بین هر دو جهت اصلی یک جهت فرعی وجود دارد. مثلاً نیمساز جهتهای شمال و شرق، جهت شمالِ شرقی (شمالِ شرق) را مشخص میکند.
با دانستن یکی از جهتها، بقیهٔ جهتها را میتوان به سادگی مشخص نمود. مثلاً اگر به سوی شمال ایستاده باشید، دست راست شما شرق، دست چپ شما غرب، و پشت سر شما جنوب است.
روشهای جهتیابی
برخی روشهای جهتیابی مخصوص روز، و برخی ویژهٔ شب اند. برخی روشها هم در همهٔ مواقع کارا هستند. توجه شود که:
بسیاری از این روشها کاملاً دقیق نیستند و صرفاً جهتهای اصلی را به صورت تقریبی مشخص میکنند. برای جهتهای دقیق باید از قطبنما استفاده کرد، و میل مغناطیسی و انحراف مغناطیسی آن را هم در نظر داشت.
آنچه گفته میشود اکثراً مربوط به نیمکره شمالی است؛ به طور دقیقتر، بالای ۲۳٫۵ درجه (بالای مدار رأسالسرطان). در نیمکره جنوبی در برخی روشها ممکن است جهت شمال و جنوب برعکس آنچه گفته میشود باشد.
قُطبنما وسیلهای برای تعیین جهت و جهتیابی. این وسیله با استفاده از میدان مغناطیسی زمین جهت قطب شمال را نشان میدهد که در حقیقت شمال مغناطیسی زمین است؛ که با شمال حقیقی مقداری فاصله دارد. زاویه بین شمال حقیقی و شمال مغناطیسی، میل مغناطیسی نامیده می شود. امروزه برای تعیین شمال حقیقی از قطبنماهای پیشرفتهتری مانند قطبنمای ژیروسکوپی استفاده میشود.
تأثیرات جاذبههای مغناطیسی موضعی (فلز و الکتریسیته)

هر گاه قطبنما در نزدیکی اشیای آهنی یا فولادی و یا منابع الکتریکی قرار گرفته باشد، عقربهاش از جهت قطب مقداری منحرف میشود، که به آن انحراف مغناطیسی میگویند. کلاً به همراه داشتن اشیایی از جنس آهن یا انواع مشابه آن می تواند باعث اختلال در حرکت عقربه شود. حتی وجود یک گیره کاغذ روی نقشه ممکن است مساله ساز شود. بنابراین، هنگام استفاده از قطبنما باید مطمئن شویم که از اشیای انحرافدهنده آن، بهطور کلی دور است. همچنین احتمال تأثیرگذاری جاذبههای مغناطیسی موجود در خاک نیز وجود دارد، که بسیار نادر است.
در جدول زیر حداقل فاصلهی وسایل مختلف از قطبنما -برای اینکه قطبنما شمال مغناطیسی را به درستی نشان دهد- آمده است:
اشیا فاصله
خطوط برق فشار قوی 55 متر
کامیون و اتومبیل 10 متر
خطوط تلفن 10 متر
ابزار الکتریکی و مکانیکی 2 متر
کلاهکها و اشیاء کوچک فلزی 2/1 متر
قطبنمای پیشرفته
قطبنماهای پیشرفته که بیشتر در صنایع مخابرات و امور نظامی به کار برده میشوند، مجهز به سلولهای شبنما هستند که حتی در تاریکی شب عمل جهتنمایی را صورت دهند. این نوع قطبنماها در دوربینهای دو چشمی نظامی، تانکها، نفربرها و حتی در ساختمان برخی خودروهای پیشرفته نیز به کار می رود. از قطب نماهای پیشرفته در اندازه گیری طول جغرافیایی و عرض جغرافیاییِ محل نیز استفاده میکنند که در نقشهخوانی، پیادهسازی عملیات نظامی، دیدهبانی در مناطق جنگی و ... نقش تعیینکننده دارند.
قطب نمای M1
ساختمان قطب نماي M1
1 – دستگيره يا شصتي : حلقه اي است كه در انتهاي قطب نما قرار دارد و براي نگهداشتن قطب نما به حالت تراز در موقع استفاده بكار مي رود.
2 – درب قطب نما : درپوشي است آلومينيومي كه در وسط آن تار موئي قرار دارد و كاربرد تارموئي مانند مگسك اسلحه است و دو سر تار موئي دو نقطه فسفري (شبنما) وجود دارد و در موقع كار شبانه از آن استفاده مي شود .در حاشيه درب قطب نما خط كشي تعبيه شده است و بر اساس مقياس 000/50 : 1 بر مبناي كيلومتر مدرج شده است.
3 – تيغه نشانه روي و عدسي چشمي : تيغه ايست كه بالاي آن شكاف كوچكي همانند شكاف درجه اسلحه است و با زاويه 45 درجه نسبت به صفحه مدرج قرار ميگيرد و در موقع گرا گرفتن با كمك تار موئي بكار مي رود. در اين حال توسط عدسي چشمي كه در وسط تيغه تعبيه شده اعداد مربوط به گراي هدف نشانه روي شده قرائت مي شود. خواباندن تيغه بر روي صفحه قطب نما سبب قفل شدن صفحه مدرج مي شود.
4 – بدنه : كليه اجزاي قطب نما در داخل بدنه كه از جنس آلومينيوم است قرار دارد. در كنار اين محفظه خط كشي تعبيه شده كه با باز شدن كامل درب قطب نما ، خط كشي قطب نما را كامل ميكند.
5 – طوقه كار در شب : طوقه متحركي است كه جداره خارجي آن دندانه دار است و تعداد 120 دندانه دارد اين دندانه ها با زائده اي در كنار قطب نما در تماس است كه به هنگام چرخش تق تق صدا ميدهد و هر تقه برابر 3 درجه است . بر روي صفحه طوقه يك خط و يك نقطه فسفري مشاهده مي شود كه در موقع كار در شب از آن استفاده ميشود.(زاويه بين خط و نقطه 45 درجه و 15 تقه است)
6 – صفحه ثابت : در زير طوقه كار درشب صفحه شيشه اي ثابتي قرار دارد كه روي آن يك خط سياه بنام شاخص تعبيه شده . اين خط درست در امتداد شكاف تيغه نشانه روي و تار موئي قرار دارد كه در موقع گرا گرفتن هر عددي زير شاخص باشد گراي آن امتداد است.
7 – صفحه مدرّج : صفحه ايست لغزنده كه عقربه مغناطيسي روي آن نقش بسته است .بر روي اين صفحه دو گونه تقسيم بندي وجود دارد.
الف : تقسيم بندي داخلي كه برحسب درجه صورت گرفته و به رنگ قرمز ميباشد كه به ازاي هر 5 درجه علامت گذاري وهر 20 درجه عددگذاري شده است.(محيط دايره به 360 قسمت مساوي تقسيم شده و زاويه بين دو شعاع دايره كه يك قسمت را فرا گرفته است ، يك درجه نام دارد).
ب : تقسيم بندي خارجي كه برحسب ميليم غربي و برنگ سياه است كه به ازاي هر 20 ميليم علامت گذاري و هر هر 200 ميليم عددگذاري شده است ولي دو صفر سمت راست آن اعداد بمنظور اختصار حذف شده است.(در اين تقسيم بندي محيط دايره به 6400 قسمت تقسيم شده كه هر قسمت آنرا يك ميليم گويند).
شمال
شُمال (شِمال هم تلفظ شده) یا آپا یا اَپاختَر، یکی از چهار جهت اصلی است.
در نقشهها جهت شمال را همیشه به سوی بالای نقشه نشان میدهند.
پیرامون واژه
شمال واژهای عربی و فارسی آن آپا یا اَپاختَر است.در زبان پارسی میانه، خشکیهای شمال غربی کره زمین را وُروبَرشت و خشکیهای شمال شرقی را وُروژَرشت مینامیدند.در بُندَهِش آمده که برای هر جهت اصلی یک سپاهبد گمارده شده و سپاهبد شمال، ستاره هفتاورنگ (محتملاً نگهبان شمال) است.
در زبان
در سند املاک از شمال قیدی ساخته میشود به صورت «شمالاً». (نمونه: این مکان شمالاً به زمین فروشنده محدود است.) به افراد و چیزهای منسوب به شمال، شمالی یا شمالیه (نمونه: بلاد شمالیه) گفته میشود. در ادبیات شمالیپیکران به معنی ستارگانی است که از شمال طلوع میکنند.به منطقه بالای مدار قطب شمال در فارسی شمالگان گفته میشود.
باختر
باختر یا غَرب یکی از چهار جهت اصلی در جغرافیا است که در نقشهها معمولاً در سمت چپ نقشه است. باختر محل فروشدن یا غروب خورشید و بنابراین جهت مخالف گردش زمین است. به هنگام ناوبری برای رفتن به سوی باختر باید سمت قطبنما را روی °۲۷۰ قرار داد.
کاربرد امروزی
لغتنامههایی که مشخصاً به فارسی امروز میپردازند دربارهٔ واژهٔ «باختر» چنین آوردهاند:
فرهنگ معاصر فارسی (صدری افشار و دیگران:۱۳۸۱) «باختر» را ادبی میداند و به مدخل غرب (که مفصلتر است) ارجاع میدهد.
فرهنگ روز سخن (انوری:۱۳۸۳) «باختر» را «مغرب» (که باز مدخل مفصلتری است) معنی میکند.
با توجه به این که هر دوی این فرهنگها مدخل مفصلتری تحت «مغرب» یا «غرب» دارند، به نظر میرسد که باید فرض کرد واژهٔ «باختر» به نظر این فرهنگنویسان از واژههای «غرب» و «مغرب» مهجورتر است.
کاربرد قدیمیتر
«باختر» در ادبیات فارسی به معنی شمال و شرق هم استفاده میشده است.
در لغتنامه دهخدا دو مدخل برای «باختر» وجود دارد: یکی به عنوان جهت جغرافیایی و دیگری به عنوان سرزمین باکتریا (بلخ). در مورد مدخل اول (که موضوع این صفحه است)، برای معنی شمال (برای این کلمه)، تنها به اوستا اشاره شده است (و برای آن نیز باختر را با واژهٔ اوستایی «اپاختر» - apãxtar - یعنی آنطرفتر یکی گرفته است).
در بعضی از مثالهایی که از متون قدیمی فارسی برای این کلمه آورده شده است، باختر متضاد خاور است. همچنین در جایی (به نقل از شرفنامهٔ منیری) اشاره شده است:
«تحقیق آنست که باختر مخفف با اختر است و اختر ماه و آفتاب هر دو را گویند پس باختر مشرق و مغرب را توان گفت ازین جهت متقدمین بر هر دو معنی این لفظ را استعمال کردهاند لیکن خوار به معنی خور بیشتر آمده از این جهت خاور به معنی مشرق بیشتر استفاده میشود ...»
در یکی از پاورقیهای مربوط به این کلمه نیز آمده است:
«شاید اختلافاتیکه در معنی باختر روی داده از باختریان (بلخ) باشد که مردم در همسایگی جنوب او، او را شمال و در شمال جنوب، و در مغرب مشرق و در مشرق مغرب مینامیدهاند.»
در نمونههایی از اشعار شاعران فارسیزبان (از فردوسی و ناصرخسرو گرفته تا خاقانی و نظامی و سعدی)، باختر به معنای مغرب بهکار رفته است
. البته مثالهایی نیز از کاربرد عکس آن وجود دارد (در اشعار فرخی و عنصری و سوزنی و دو بیت در بعضی از نسخ شاهنامه).
خاور
خاوَر واژهای پارسی برابر با شرق عربی است. در جغرافیا، خاور امروزه به معنی شرق، یکی از چهار جهت اصلی، است.
کاربردهای قدیمی
البته در اصل خاور در زبان پارسی بازماندهٔ واژهٔ خوربران یا «خوروران» (جای بردن خورشید، جای غروب خورشید) یعنی غرب است.
در پارسی به شرق «خوراسان» (که همین نام را روی استان خراسان گذاشتند زیرا شرق ایران بزرگ بود) و به شمال «اپاختر» (واژهٔ امروزی باختر نیز که به غرب گویند بازماندهٔ اپاختر است) گویند.
فرهنگ فارسی عمید و لغتنامه دهخدا این را تایید میکند. مثلاً در بیتی از رودکی، «مهر دیدم بامدادان چون بتافت، از خراسان سوی خاور میشتافت» یا در بیتی از خاقانی «چون پخت نان زرین اندر تنور مشرق، افتاد قرص سیمین اندر دهان خاور» به معنی اصیلش آمدهاست.
خاور در بعضی از لغتنامههای قدیمیتر، از جمله برهان قاطع و آنندراج، به هر دو معنی ذکر شده است.
جنوب
«نیمروز» تغییر مسیری به این صفحه است. برای کاربردهای دیگر نیمروز (ابهامزدایی) را ببینید.جنوب یا نیمروز یکی از چهار جهت اصلی است. جنوب نقطه مقابل شمال است و ۹۰ درجه با خاور و باختر اختلاف جهت دارد. بطور قراردادی در نقشهها، نقطه یا جهت پایینی نقشه را جنوب مینامند.
جهتیابی
جهتیابی، یافتن جهتهای جغرافیایی است. جهتیابی در بسیاری از موارد کاربرد دارد. برای نمونه وقتی در کوهستان، جنگل، دشت یا بیابان گم شدهباشید، با دانستن جهتهای جغرافیایی، میتوانید به مکان مورد نظرتان برسید. یکی از استفادههای مسلمانان از جهتیابی، یافتن قبله برای نماز خواندن و ذبح حیوانات است. کوهنوردان، نظامیان، جنگلبانان و... هم به دانستن روشهای جهتیابی نیازمندند.
هرچند امروزه با وسایلی مانند قطبنما یا سامانه موقعیتیاب جهانی (جیپیاس) میتوان به راحتی و با دقت بسیار زیاد جهت جغرافیایی را مشخص کرد، در نبود ابزار، دانستن روشهای دیگر جهتیابی مفید و کاراست.
جهتهای اصلی و فرعی
اگر رو به شمال بایستیم، سمت راست مشرق (شرق، خاور)، سمت چپ مغرب (غرب، باختر) و پشت سر جنوب است. این چهار جهت را جهتهای اصلی مینامند. بین هر دو جهت اصلی یک جهت فرعی وجود دارد. مثلاً نیمساز جهتهای شمال و شرق، جهت شمالِ شرقی (شمالِ شرق) را مشخص میکند.
با دانستن یکی از جهتها، بقیهٔ جهتها را میتوان به سادگی مشخص نمود. مثلاً اگر به سوی شمال ایستاده باشید، دست راست شما شرق، دست چپ شما غرب، و پشت سر شما جنوب است.
روشهای جهتیابی
برخی روشهای جهتیابی مخصوص روز، و برخی ویژهٔ شب اند. برخی روشها هم در همهٔ مواقع کارا هستند. توجه شود که:
بسیاری از این روشها کاملاً دقیق نیستند و صرفاً جهتهای اصلی را به صورت تقریبی مشخص میکنند. برای جهتهای دقیق باید از قطبنما استفاده کرد، و میل مغناطیسی و انحراف مغناطیسی آن را هم در نظر داشت.
آنچه گفته میشود اکثراً مربوط به نیمکره شمالی است؛ به طور دقیقتر، بالای ۲۳٫۵ درجه (بالای مدار رأسالسرطان). در نیمکره جنوبی در برخی روشها ممکن است جهت شمال و جنوب برعکس آنچه گفته میشود باشد.
ساعت : 9:21 pm | نویسنده : admin
|
مطلب بعدی